کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۸۷۴

۱

گر شبی آن مه ز منزل بی نقاب آید برون

ز اول شبه تا دم صبح آفتاب آید برون

۲

تا به چشم من خیال آن به آمد خواب رفت

چون نمک افتد درون دیده خواب آید برون

۳

از جگر خونی که ریزم دل غذا میسازدش

فرت آتش باشد آن خون کز کباب آید برون

۴

هر کجا باشد نشان پای او آنجا به چشم

خاک برداریم چندانی که آب آید برون

۵

کی برون آبد البته از عهده بوسی که گفت

چون محال است آب حیران کز سراب آید برون

۶

خرقه های صوفیان در دور چشم مست تو

سالها باید که از رهن شراب آید برون

۷

با همه تقوی و زهد ار بشنود نامت کمال

از درون صومعه مست و خراب آید برون

تصاویر و صوت

دیوان کمال الدین مسعود خجندی  به کوشش آکادمی علوم اتحاد شوروی ۲-۲ - کمال الدین مسعود خجندی - تصویر ۵۱

نظرات