
کمال خجندی
شمارهٔ ۸۷۹
۱
من و محنت تو زهی راحت من
چه راحت که بخت من و دولت من
۲
چو من با تو باشم زهی راحت تو
اگر این نباشد زهی محنت من
۳
به دشنام من رنجه گشتی شنیدم
زهی خواری نو زهی عزت من
۴
من و اقتدا با تو در هر نمازی
همین است تا زنده ام نیت من
۵
غمم گو مخور چونکه آن یار دیرین
تکو می شناسد حق نعمت من
۶
زنصدبع میترسم ای جان روانتر
ز خاک در او بر زحمت من
۷
کمال این شرف تا قیامت ترا بس
که گوید فلانیست در خدمت من
نظرات