کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۸۹

۱

اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت

سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت

۲

آن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند

که قلم را زنی قند زبان نتوان ساخت

۳

گفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فرو

ورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساخت

۴

بت تو نیست او را دهن اما سختی ساخته اند

گر توان ساخت چو قد تو روان نتوان ساخت

۵

حیفم آید به قلم نام لبت برد دریغ

که به صد قرن از آن طرفه کمان نتوان ساخت

۶

در سخن لطف الهی به تو باراست کمال

گفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساخت

۷

ان ساختن و ساختن از سنگ دلش

سخت تر از دل بی رحم بتان نتوان ساخت

تصاویر و صوت

دیوان کمال خجندی به کوشش احمد کرمی - کمال خجندی - تصویر ۴۸
دیوان کمال الدین مسعود خجندی به کوشش آکادمی علوم اتحاد شوروی ۱-۱ - کمال الدین مسعود خجندی - تصویر ۱۰۷

نظرات

user_image
رستم وهاب زاده
۱۳۹۹/۰۲/۰۶ - ۰۵:۵۸:۱۹
مصراع در آمیخته اند و اشتباهاتی دیگر نیز ره یافته:1.اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساختسخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساختدر این بیت مطلع شرین تر از آن باشد چون قافیه آن است.2.گفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فروورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساختمصرع دوم این بیت این است:گفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساخت3. و همچنین در بیت پیش از مقطع:در سخن لطف الهی به تو باراست کمالگفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساختمصرع موم میباید این باشد:ورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساخت.4. مصرع اول بیت مقطع مجهول و دارای سکتۀ وزن است:ان ساختن و ساختن از سنگ دلش ؟؟؟
user_image
رستم وهاب زاده
۱۳۹۹/۰۲/۰۶ - ۰۶:۰۲:۱۲
همچنین:"لطف لهی به تو یار است کمال" نه "بار است"
user_image
رستم وهاب زاده
۱۳۹۹/۰۲/۰۶ - ۰۶:۰۲:۳۰
لطف الهی
user_image
محمد ایزانلو
۱۳۹۹/۰۴/۰۷ - ۰۰:۲۷:۵۴
این غزل چه بخت بد و سیاهی داشته؛ به سبب چندین خطا فهم شعر مشکل شده است؛ یک ضبط چند بیت غزل در دستنویها و چاپهای دیگر بهتر از ضبط مختار گنجور است؛ دو مضرعهای دو بیت جابجا شده است و سه اینکه واژه هایی از یک بیت به بیت دیگر برده شده است و شعر به هم ریخته است؛ صورت درست شعر را در زیر می آورم:اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت/ گر توان ساخت چو قد تو روان نتوان ساختآن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند/که به صد قرن از آن طرفه کمان نتوان ساختگفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فرو/ گفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساختبت توان ساختن و ساختن از سنگ دلش/ سخت تر از دل بی رحم بتان نتوان ساختنیست او را دهن اما سخنی ساخته اند/ سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساختحیفم آید به قلم نام لبت برد دریغ/ که قلم را زنی قند زبان نتوان ساختدر سخن لطف الهی به تو باراست کمال/ ورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساخت