
کمال خجندی
شمارهٔ ۸۹
۱
اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت
سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت
۲
آن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند
که قلم را زنی قند زبان نتوان ساخت
۳
گفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فرو
ورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساخت
۴
بت تو نیست او را دهن اما سختی ساخته اند
گر توان ساخت چو قد تو روان نتوان ساخت
۵
حیفم آید به قلم نام لبت برد دریغ
که به صد قرن از آن طرفه کمان نتوان ساخت
۶
در سخن لطف الهی به تو باراست کمال
گفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساخت
۷
ان ساختن و ساختن از سنگ دلش
سخت تر از دل بی رحم بتان نتوان ساخت
تصاویر و صوت


نظرات
رستم وهاب زاده
رستم وهاب زاده
رستم وهاب زاده
محمد ایزانلو