
کمال خجندی
شمارهٔ ۸۹۶
۱
ای نور دیده را نگرانی بسوی تو
جانا تعلقیست دلم را بکوی تو
۲
گر دیگران ز وصل تو درمان طلب کنند
ما را بس است درد تو و آرزوی تو
۳
چشم جهان به ماه رخت دین سالهاست
بگذشت روز ما و ندیدست روی تو
۴
از رهگذار بار چه برخیزد ار دمی
دل را گشایشی رسد از بند موی تو
۵
با ما دمی برآر که جان غریب ما
ماندست در بدن متعلق ببویه تو
۶
بنشین دمی بجوی دل ما که سالها
ننشسته ایم بکنفس از جست و جوی تو
۷
گونی حکایتی زلبش گفته کمال
کاب حیات میچکد از گفتگوی تو
نظرات