
کمال خجندی
شمارهٔ ۹۰۱
۱
دل ضعیف به یکباره ناتوان شد ازو
پدید نیست نشانش مگر نهان شد از و
۲
اگرچه در غم اوه شد هلاک من نزدیک
بدین قدر ستمی دور چون توان شد از و
۳
براه عاشق اگر بحر آتش آمد عشق
زنیرگیست که چون دود بر کران شد از و
۴
بدان گناه که بی او به خواب میشد چشم
چنان زدم شب هجرش که خون روان شد ازو
۵
کمال عمر گرانمایه ات به سودا رفت
چه مایه بین که درین راه ترا زیان شد ازو
نظرات