کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۹۳۷

۱

چو چشم مست تو دیدم خمارم از دیده

گشاد چشم تو اشکم دمادم از دیده

۲

ز دیده دل به یکی نوش نا رسیده هنوز

هزار نیش به دل بیش دارم از دیده

۳

قرار کردم و گفتم دگر نورزم عشق

که برد عشق تو خواب و قرارم از دیده

۴

در آتش غم عشق تو ریخت خون از چشم

به باد رفت همه کار و بارم از دیده

۵

در آرزوی خیالت سرشک من همه شب

چو دجله گشت روان بر کنارم از دیده

۶

بر تو نامه نوشتن گر اتفاق افتد

به نوک خامه سیاهی بر آرم از دیده

۷

ز دیده خون دل از دیده ریخت بی تو کمال

بیا ببین که چسان دلفگارم از دیده

تصاویر و صوت

نظرات