
کمال خجندی
شمارهٔ ۹۳۹
۱
خواهم که کنم بار دگر در تو نظاره
عمریست که دارم هوس عمر دوباره
۲
نر گفتی دل رشت به دوا چاره بسازم
صد پاره شده است این دل بیچاره
۳
ما غرقة بحر غم و آن خال بناگوش
چه چاره بنشسته چو نظارگیان خوش بکناره
۴
از شوق رخ و غمزه شوخت گل و نرگس
این دیدهٔ تر دارد و آن جامه پاره
۵
هر جا روی ای باد به خاک سر آن کوی
همراه تو باد این دل آواره هماره
۶
جز اشک نشان جان نرود در سر آن زلف
شب راه بریدن نتوان جز بستاره
۷
بر دوخت نظر بی تو کمال از همه خوبان
تا دیده نباشد نتوان کرد نظاره
نظرات