
کمال خجندی
شمارهٔ ۹۴۲
۱
دلم ترسد در آن زلف خمیده
شب است آری و سرهای بریده
۲
اگر گل عندلیبانرا نکشته است
چه خونست این بر آن دامان چکیده
۳
برخه اشکم گرو برده ز سیماب
چو بر بالای زر با هم دویده
۴
دل ما دیده جان غم خویش
چه نیکو دیده ای نور دیده
۵
رخ نو آتش است و زلف خرمن
به خرمن آتشم ز آنها رسیده
۶
ز آتش آه من چربید. بسیار
چو با این ناله آنرا بر کشیده
۷
کمال از حال دل بینی در بنوشت
پریشان شد ورقهای جریده
نظرات