کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۹۴۷

۱

کحل بصر نیست جز آن خاک راه

چشم به سرمه مکن ای دل سیاه

۲

دود شنیدم سوی خوبان رود

با تو رسد عاقبت این دود آه

۳

درد تو گر جرم و گنه مینهند

هست ز سر تا قدم من گناه

۴

ماه بدید آن رخ و خود را گرفت

بی سببی خود نگرفته است ماه

۵

گر خم ابروی تو دیده از دور

کج ننهادی مه نو هم کلاه

۶

وصل نو نو خاسته گفتم توان

بافت چو فرزین شرف قرب شاه

۷

گفت که من شاه بتانم کمال

گر هوس مات بود شه بخواه

تصاویر و صوت

نظرات