
کمال خجندی
شمارهٔ ۹۴۸
۱
گر سر طلبی بر درت آریم به دیده
چون اشک همه جانب کوی تو دیده
۲
بگشای به ابروی سیه چشم که بینی
از بارب ما دود به محراب رسیده
۳
زاهد چه عجب بی لبش ار کام تو تلخست
کامیست ز حلوای محبت نچشیده
۴
در صحبت صاحب نظران بار ندارد
صاحب هوس بار ملامت نکشیده
۵
دیدی رخ یوسف ز چه بر حرف زلیخا
انگشت نه دم بدم ای دست بریده
۶
تو گوش نهادستی و ما دیده به دیدار
از دیده بسی فرق بود تا بشنیده
۷
با دیده تو سود کمال آن کف پا را
چندانکه شدش رو به کف پای تو دیده
تصاویر و صوت


نظرات