
کمال خجندی
شمارهٔ ۹۸۲
۱
باز دست از جانفشانان بر فشاندی
داد بیدادی ز مظلومان ستاندی
۲
رفتی و آن عارض چون آب و آتش
یاد گارم در دل و در دیده ماندی
۳
بر تو گفتی سوره ای خوانم چو میری
مردم و الحمدالله هم نخواندی
۴
داشتی در سر که خونم ریزی از چشم
کامت این بود از دلم این نیز راندی
۵
جای ده اشک مرا بر خاک آن در
کز پی این وعده بسیارش دواندی
۶
می رسد بر آسمان دود دل من
قصه سوزم بدین غایت رساندی
۷
پیش خود بنشان کمال او را ازین پس
غم مخور از سوختن آتش نشاندی
نظرات