
کمال خجندی
شمارهٔ ۹۹۷
۱
تا کی ای مونس دلم بیموجبی غمگین کنی
گریههای تلخ من بینی و لب شیرین کنی
۲
چون هلاک جان خود خواهم به زاری و دعا
ناشنیده آرزو در زیر لب آمین کنی
۳
گفته ای جانت به کام دل رسانم یا به لب
آن نخواهی کرد هرگز دانم اما این کنی
۴
از گل روی توام رنگی جز این حاصل نشد
کز سرشک ارغوانی چهرهام رنگین کنی
۵
سر به تاج سلطنت دیگر فرو ناید مرا
گر همه عمر التفاتی با من مسکین کنی
۶
ای دل اول آستین از عقل و دست از جان فشان
گر ز خامی پنجه با آن ساعد سیمین کنی
۷
جنت الفردوس بنمایند در خوابت کمال
گر شبی خاک در آن ماه را بالین کنی
نظرات