
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۰۱
۱
چو آن شوخ شب در دل زار گردد
مرا خواب در دیده دشوار گردد
۲
دلم گرد آن زلف گردد همه شب
چو دزدی که اندر شب تار گردد
۳
شب و روز گردد در آن کوی جانم
چو بادی که بر بام و دیوار گردد
۴
بلایی جز این نیست بر جان مسکین
که آن شوخ در سینه بسیار گردد
۵
مرا کشت و بیداری بخت ما را
هوس هم نیاید که بیدار گردد
۶
طبیبم همان به که سویم نیاید
که ترسم ز درد من افگار گردد
۷
چو بیزار شد یار، جان کیست، باری
رها کن که او نیز بیزار گردد
۸
گرفتار از طعن بدگوی، یارب
به روز بد من گرفتار گردد
۹
چگونه کند وصف آن روی خسرو
که در دیدنش عقل بیکار گردد
تصاویر و صوت

نظرات