
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۰۶
۱
تو گر خویشتن را بخواهی نمود
کسی سرو و گل را نخواهد ستود
۲
خطت کز لبانت برآورد سر
برآورد از جان عشاق دود
۳
به خون کسان آستین بر زدی
ندانم کرا دست خواهی نمود
۴
به بازی مزن غمزه بر جان من
که کس تیغ بر دوستان نازمود
۵
ز هجرم چه پرسی که یارب مباد
ز صبرم چه گویم که هرگز نبود
۶
وزین آشناییم دستی مگیر
که سیلاب چشمم ز جا در ربود
۷
ز غم ناتوانم، شفایی ببخش
ازان پس که من مرده باشم، چه سود؟
۸
تو با آنکه گفت کسی نشنوی
ولی گفت خسرو بیاید شنود
نظرات