
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۱
۱
ای از مژه تو رخنه در جانها
وی درد تو کیمیای درمانها
۲
بادی که ز کوی تو همیآید
میجنبد و میبرد ز ما جانها
۳
تو جیب گشاده در خرامیدن
دست همه خلق در گریبانها
۴
آن زیستنی که داشتی با من
میرم اگر آیدم به دل زانها
۵
جز مهر گیا ز خاک برناید
جایی که زنم ز دیده بارانها
۶
در بادیه فراق جان دادم
چون تشنه که مرد در بیابانها
۷
خون ریز ز خسرو، ار میی ندهی
این کن، اگر نمیکنی آنها
نظرات