
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۱۲
۱
از اشک من به کویت جز سرخ گل نروید
زان گل که بویت آید، میرد کسی که بوید
۲
جایی که از لب تو باران بوسه بارد
دل غنچه غنچه خیزد، جان خوشه خوشه روید
۳
چشمم که خورد خونم، از بس که خون گرفتش
خود ریخت خون خود را بی آنکه کس نجوید
۴
جانم فداش، چون او خود را به خشم سازد
با جمله در حکایت با من سخن نگوید
۵
زین غم که از جدایی خسرو به سینه دارد
شاید که بر تن او هر موی او بموید
نظرات