
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۲۹
۱
دل شد ز دست و بر مژه از خون نشان بماند
جان رفت و یار گم شده بر جای جان بماند
۲
از ناخن ار چه سینه کنم، کی برون شود؟
خاری که در دورنه جانم نهان بماند
۳
دنبال یار رفت روان کرد آب چشم
آن رفته باز نامد و اشکم روان بماند
۴
مرهم نکرد ریش مرا پند دوستان
واندر دلم جراحت گفتارشان بماند
۵
ای دیده، ماجرای دل خون شده کنون
با دوستان بگوی که مرا زبان بماند
۶
یک چند هر چه هست بود مست می پرست
دست صلاح در ته رطل گران بماند
۷
گفتم کنم به توبه سبک دستیی، ولی
عمری گذشت و این دل من هم چنان بماند
۸
ما را وداع کرد دل و عقل هر چه بود
الا سر نیاز بر آن آستان بماند
۹
می خواست دوش عذر جفاهای او خیال
صد تیر آه نیم کش اندر کمان بماند
۱۰
خسرو ز آه گرم بر آتش نهاد نعل
بر هر زمین که از سم اسپش نشان بماند
نظرات