امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۳

۱

ای بی تو گلهای چمن شسته به خون رخسارها

خار است بی رخسار تو در دیده گلزارها

۲

شد پوستم بر استخوان چون چنگ خشک و از فغان

رگها نگر اینک بر آن افتاده همچون تارها

۳

تا آفتاب و روی مه دیدند آن زلف سیه

در کوی او رو همچو که مانده ست بر دیوارها

۴

هر گه که چوگان بازد او، بازم به راهش سر چو گو

آری، مرا در عشق او باشد ازین سر کارها

۵

تا چند چشم پر زنم در عشق خون بارم ز غم

آری، که از غم شسته ام من دست ازین خون بارها

۶

پیکان که بودی در درون با تیر خود کردی برون

خرسندییی دارم کنون در را بدان زنگارها

۷

از دیده اشک من روان، آن سرو دلجوی کسان

خسرو چو بلبل در فغان او همنشین با خارها

تصاویر و صوت

نظرات