امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۳۱

۱

عشاق هر شب از تو به خوناب خفته اند

چون شمع صبح مرده و بی تاب خفته اند

۲

خفتند هر کسی ز پی خواب دیدنت

بیداری کسان که پی خواب خفته اند

۳

آخر نصیحتی بکن آن هر دو چشم را

مستند در میانه محراب خفته اند

۴

صد خون بکرده اند رقیبان کافرت

آگه نبیند ز آه جگر تاب خفته اند

۵

می ده به خاک جرعه ایشان که نزد تو

بر دست کرده جام می ناب خفته اند

۶

از ما چه آگهیست کسان را که تا به روز

بی التفاوت در شب مهتاب خفته اند

۷

یک شب برون خرام، نظر کن به کوی خویش

تا چند خون گرفته به هر باب خفته اند

۸

در آرزوی خاره رخساره تواند

شاهنشهان که بر سر سنجاب خفته اند

۹

خسرو، ز خفتگان درش خاستن مجوی

کایشان ز زخم ناوک پرتاب خفته اند

تصاویر و صوت

نظرات