امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۳۷

۱

ببار باده روشن که صبح روی نمود

که در چنین نفسی بی‌شراب نتوان بود

۲

شراب در دلم و توبه هم، کجاست قدح؟

که دل بشویم از آن توبه شراب‌آلود

۳

گرفت شعله شوقم به زیر دجله می

که دل تمام بسوزد، گرش نریزی زود

۴

کجا زیم من مسکین که جانست وام نگار

فراق تندتر از وام‌دار ناخشنود

۵

علاج خویش مکن ضایع، ای طبیب، اینجا

که بر جراحت عاشق، دوا ندارد سود

۶

به پند باز نیایم که زور پنجه عشق

عنان صبر و سلامت ز دست من بربود

۷

گمان مبر که یکی چون فراق دوست بُوَد

اگر هزار جفا آید از سپهر کبود

۸

دریغ باشد بر ناکسی چو من عشقت

که بر صلایه زرین درمنه نتوان سود

۹

لقای یار که تسکین دوزخ دل ماست

حدیث باغ خلیل است و آتش نمرود

۱۰

ز طب عشق من، ای کت حسد همی‌آید

بیا که بینی خاکستر آنکه دیدی عود

۱۱

ازآن سیاه شود هر نماز شام جهان

کز آتش دل خسرو رود به گردون دود

تصاویر و صوت

نظرات