امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۴

۱

اشکم برون می افگند راز از درون پرده را

آری، شکایتها بود، از خانه بیرون کرده را

۲

چون من به آزاری خوشم، ترک دلازاری مکن

آخر به دست آور گهی این خاطر آزرده را

۳

صد پی مرا تیر جفا، بر دل زد آن ابرو کمان

روزی فریبد از کرم مجروح پیکان خورده را

۴

دوش از برای مطبخش هیزم به مژگان برده ام

گفت از کجا آورده ای این خاک باد آورده را

۵

خسرو مران از کوی خود چون در غلامی پیر شد

چون پیر شد، آخر کسی نفروخت هرگز برده را

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
اسرا
۱۳۹۸/۱۱/۳۰ - ۰۷:۱۹:۳۸
دوش از برای مطبخش هیزم ز مژگان یرده امگفت از کجا آورده ای خاشاک اب أورده را