امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۴۰

۱

جهان به خواب و شبی چشم من نیاساید

چو دل به جای نباشد، چگونه خواب آید؟

۲

غلام نرگس نامهربان یار خودم

که کشته بیند و بخشایشی نفرماید

۳

چو مایه هست زکاتی بده گدایان را

که مال و حسن و جوانی به کس نمی‌آید

۴

کسی که در دل شب خواب بی غمی کرده ست

بر آب دیده بیچارگان نبخشاید

۵

هلاک من اگر از دست اوست، ای زاهد

تو جمع باش که عمر از دعا نیفزاید

۶

چه کم شود زتو، ای بی وفای سنگین دل

به یک نظاره که درمانده ای بیاساید

۷

دلم مشاهد ساقی و روی در محراب

بیار می که ز تزویر هیچ نگشاید

۸

ز من مپرس، دلا، گر تو توبه می شکنی

که مست و عاشق و دیوانه را همین شاید

۹

به زندگی نرسد چون به ساعدت خسرو

بکش، مگر که به خون دست تو بیالاید

تصاویر و صوت

نظرات