
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۴۱
۱
ترکی که جست و جوی دل من جز او نبود
او را دلی نبود که در جست و جو نبود
۲
دامن کشید از من خاکی بسان گل
گویی کش از بهار وفا هیچ بو نبود
۳
شمشیر مهر زد به من بی دل و برید
شمشیر نیک بود، بریدن نکو نبود
۴
بفریفت مر مرا به سخنهای دلفریب
ورنه دل مرا سر هر گفت و گو نبود
۵
در حیرتم که یارب، از او بود این کرم
با خود به جای او دگری بود، او نبود
۶
با او نبود آنک چنانها همی نمود
با آنک می نمود چنانها جز او نبود
۷
خسرو بساز با شب تنهائی فراق
گر گویمت که شمع کجا رفت، کاو نبود
نظرات