امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۴۳

۱

دلی کاو عاشق روییست در گلزار نگشاید

گر کاندر دل یاری ست از اغیار نگشاید

۲

رو، ای باد و تماشا دیگران را بر بسوی گل

که ما را غنچه پر خون است، در گلزار نگشاید

۳

چه طالع دارم این کز آسمان یک کاروان غم

که آید بر زمین، جز بر دل من بار نگشاید

۴

مرا در کار خود کند است دندان، زان ترش ابرو

بدین دندان که من دارم گره از کار نگشاید

۵

اسیر کفر گیسوی صنم چون برهمن باید

که گر رگهای او بگسلد گره زنار نگشاید

۶

زند بسیار لاف زهد و تقوی پارسا، لیکن

همان بهتر که چشم خود در آن رخسار نگشاید

۷

به جرم عشق اگر کافر کنندم خلق گو، می کن

مرا باری زیان هرگز به استغفار نگشاید

۸

چه ساعت بود آن کاندر رخ او سرخ شد چشمم

که جز خون هر دمی زین دیده بیدار نگشاید

۹

دل خود با در و دیوار خالی می کند خسرو

بمیرد گر غم خود با در و دیوار نگشاید

تصاویر و صوت

نظرات