
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۴۶
۱
تو کز سوزم نهای واقف، دلت بر من نمیسوزد
مرا آنجا که جان سوزد، ترا دامن نمیسوزد
۲
ز غیرت سوختم، جانا، چو در غیرم زدی آتش
تو آتش میزنی در غیر و غیر از من نمیسوزد
۳
رخت کز دانه فلفل نهاده خال بر عارض
کدامین روز کان یک دانه صد خرمن نمیسوزد
۴
نسازد دوست جز با دوست تا سوزد دل دشمن
تو چندین دوست میسوزی که کس دشمن نمیسوزد
۵
مزن بیگریه، خسرو، دم، اگر از عشق میلافی
که مردم از چراغ دیده بیروغن نمیسوزد
نظرات