
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۴۸
۱
صبا چو در سر آن زلف نیم تاب شود
شکیب در دل بیننده تنگ تاب شود
۲
به ترک دین مسلمانیش بیاید گفت
دلی که در شکن زلف نیم تاب شود
۳
سیاه روی شدم زین سفید رخساران
چو هندویی که پرستار آفتاب شود
۴
یکی ز پرده برون آی تا به دیده من
جمال جمله بهشتی وشان عذاب شود
۵
به هر جفا که کند چشم تو رضا دادم
که از خصومت ترکان جهان خراب شود
۶
به هر زمین که چو آب حیات بخرامی
دهان مرده به زیر زمین پر آب شود
۷
به مجلسی که تو حاضر شوی، چه حاجت نقل؟
که هم به دیدن تو صد جگر کباب شود
۸
سؤال غم زدگان را ز لب دری بگشای
که جان خسته به دریوزه جواب شود
۹
نخفت خسرو مسکین درین هوس شبها
که دیده بر کف پایت نهد به خواب شود
نظرات