
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۴۹
۱
غم کشت مرا آن بت نوشاد نیامد
گنجشک برمد از خفه، صیاد نیامد
۲
عاشق شدم، این بود گنه، وای که هجرش
جان برد و ازین یک گنه آزاد نیامد
۳
بر گریه عاشق که زدم خنده، نمردم
تا پیش دو چشم من ناشاد نیامد
۴
چه سود ازین مردن بی بهره که شیرین
روزی به سر تربت فرهاد نیامد
۵
گفتی که شبی زود رسم، روز بدم بین
کان نیز به روز دگرت یاد نیامد
۶
با خاک نسازد، چه کند این تن خاکی
امروز که از جانب تو باد نیامد
۷
تاراج خیالت شدم و بدرقه صبر
آنجا که مرا دوش ره افتاد نیامد
۸
فریاد کنان دی به سر کوی تو رفتم
جز گریه کسی در پی فریاد نیامد
۹
خسرو، به ستم جان ده و انصاف مجو، زآنک
در مذهب خوبان روش داد نیامد
نظرات