
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۵
۱
بگشاد صبح عید ز رخ چون نقاب را
بنمود ساقی آن رخ چون آفتاب را
۲
اینک رسید وقت که مردان آب کار
گردان کنند هر طرفی کار آب را
۳
ساقی، ازان دو چشم که در بند خفتن است
صد چشم بندی است که آموخت خواب را
۴
عید مبارک آمد و از بهر دوستان
ساقی نکرد شیشه پر و زد گلاب را
۵
مطرب به پرده ای که تو داری بگو به چنگ
کای پیر کوژپشت چه کردی شراب را؟
نظرات