امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۵۱

۱

گل آمد و ز دوست صبایی نمی‌رسد

ز باغ وصل مهرگیایی نمی‌رسد

۲

هنگام برگ ریز حیاتم شد و هنوز

زان نوبهار حسن صبایی نمی‌رسد

۳

ما با سموم بادیه هجر هم خوشیم

گر زان شکوفه بوی وفایی نمی‌رسد

۴

من چون زیم که هیچ شبی نیست کاین طرف

زان غمزه کاروان بلایی نمی‌رسد

۵

سلطان به خواب ناز چه آگه ز خلق، چون

در گوش او فغان گدایی نمی‌رسد

۶

در گنج غیب نقد تمنا بسی‌ست، لیک

ما را به چرخ دست دعایی نمی‌رسد

۷

درد ترا حیات ابد باد در دلم

کان هم دواست، گرچه دوایی نمی‌رسد

۸

کوشم که سر نهم به درت، لیک چون کنم

مردم به جهد خویش به جایی نمی‌رسد

۹

گر خسروا، به وصل سزا نیستی، مرنج

ملک سران به بی‌سر و پایی نمی‌رسد

تصاویر و صوت

نظرات