
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۶
۱
شبی دیدم چو مه بر بام او را
صراحی پیش و بر کف جام او را
۲
دعا می کردم و می نامدش یاد
ز مستی بهر من دشنام او را
۳
نخواهد دل به خود دشنام ازان لب
ز لعل او همین بس کام او را
۴
به دل او را که عشقش خانه سازد
کجا ماند دگر آرام او را
۵
کسی کز عارض و زلف تو گوید
همین بس ورد صبح و شام او را
۶
دلم دارد هوای پای بوست
ببین در سر خیال خام او را
۷
چو برگشتی ز خسرو، کرد پامال
جفای گردش ایام او را
نظرات