امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۷۸

۱

در سینه دارم کوه غم، داند اگر یار این قدر

شاید که نپسندد دلش بر جان من بار این قدر

۲

بیچاره ای از دست شد، آخر چه کم گردد ز تو؟

گر بازگویی، ای باد صبا، در حضرت یار این قدر

۳

گر بهر چون تو کعبه ای، عمری به دیده ره روم

هم سهل باشد جان من، این مزد را کار این قدر

۴

از دیده زیر پای تو چندان فشانم لعل و در

روزی نگفتی کان فلان هست از تو بسیار این قدر

۵

گر چه دلم خون شد ز تو، نی از تو می رنجد دلم

بوده ست ما را دیدنی از چشم خونبار این قدر

۶

با آنکه زارم می کشی، دشوار می ناید ترا

آنکه ملامت می رسد از مات دشوار این قدر

۷

در یوزه دارم خنده ای از نقلدان پر نمک

مرهم بکن بهر خدا بر جان افگار این قدر

۸

ناله که خسرو می کند در آرزوی روی تو

کم نالد اندر فصل گل بلبل به گلزار این قدر

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۳۵۹

نظرات