
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۸۴
۱
گر تو کلاه کج نهی، هوش ز ما شود مگر
ور شکنی به بر قبا، کر ته قبا شود مگر
۲
خفته به است نرگست، ور بگشائیش دمی
شهر تمام کو به کو، پر ز بلا شود مگر
۳
مست و خراب شو روان پای به هر طرف فگن
دیده که خاک شد به ره، در ته پا شود مگر
۴
چشم تو مست شد، بکن مست ترش ز خون من
زان همه تیر بی خطا، یک دو خطا شود مگر
۵
بنده چشم تو شدم، آن دو از آن من نشد
خدمت لعل تو کنم، این دو مرا شود مگر
۶
مردم دیده مانده را بر در خویشتن ببین
در دل همچو سنگ تو میل وفا شود مگر
۷
دل که خراب داشتم در بر من رها نشد
خواهم ازین خراب تر، از تو رها شود مگر
۸
از سر زلفش، ای صبا، سوی من آر گه گهی
دل که ز جای خود بشد تا که به جا شود مگر
۹
خسرو خسته را اگر دل ندهد خیال تو
جان و تنم ز یکدگر هر دو جدا شود مگر
تصاویر و صوت

نظرات