امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۹۰

۱

ای ترا در زیر هر لب شکرستانی دگر

جز لبت ما را نمک ندهد نمکدانی دگر

۲

من غم دل گویم و تو همچنان مشغول ناز

تو به شهری دیگر و من در بیابانی دگر

۳

من به تو حیران، تو می گویی که پیمان تازه کن

بار اول عمر و آنگه عهد و پیمانی دگر

۴

وه که چندان جان محنت کش مرا سوزی، بسوز

خانه خالی کن که آدم باز مهمانی دگر

۵

من در ین سودا ز جان خویشتن سیر آمدم

آنکه زو سیری نیاید هست او جانی دگر

۶

زان لب چون آب حیوان کشته شد شهری تمام

ای خضر، بنما، اگر هست آب حیوانی دگر

۷

بر دل من غارت کافر میارید، ای بتان

زانکه بود این کافرستان را مسلمانی دگر

۸

هر چه ممکن بود کردم چاره و درمان خویش

بعد ازین جز جان سپردن نیست درمانی دگر

۹

با چنین خونابه دست از چشمها، خسرو، بشوی

زانکه این خانه نیارد تاب بارانی دگر

تصاویر و صوت

نظرات