
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۰۹۱
۱
پرتو خورشید بین تابنده از روی قمر
شاد باش، ای روشنی روی نیکوی قمر
۲
راست چون ماه نوم کاهیده و زار و نزار
کز پس ماهی بود یک روز پهلوی قمر
۳
هر شبی تا صبح بیدارم به بازی خیال
سر به روی خاک ماندم، چشم بر روی قمر
۴
ای دل، ار خواهی که حلوایی خوری از عید وصل
من حلالت می نمایم، آنگه ابروی قمر
۵
ماه من چاه زنخدان تو شد از خوی پر آب
پاک کن کز وی در آب افگنده گوی قمر
۶
نیکوان خاک تواند، ای ماه، در تو کی رسند؟
کی رسد خاکی که اندازد کسی سوی قمر؟
۷
گشت پنهان می کنی و منع خسرو بیهده است
زانکه شبگردی نخواهد رفتن از خوی قمر
نظرات