امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۹۵

۱

زلفت از باد دگر باشد و از شانه دگر

هست یک فتنه لبت، نرگس مستانه دگر

۲

در غمت جان ز تنم رفت و خیال تو بماند

عاقبت خویش دگر باشد و بیگانه دگر

۳

دل آسوده دگر، حال پریشان دگر است

شهر آباد دگر باشد و ویرانه دگر

۴

اهل صورت که خودآرای بود، سوختنی است

کرم شب تاب دگر باشد و پروانه دگر

۵

ای دل افسانه که گفتی و ببردی خوابم

بهر خواب اجلم گوی یک افسانه دگر

۶

به تکلف بشود عشق گران جان خرد

بیهش باده دگر باشد و دیوانه دگر

۷

عاقبت گشت دروغ آنچه گمان می بردند

که چو خسرو نبود عاقل و فرزانه دگر

تصاویر و صوت

نظرات