
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۱۴
۱
ای سرم را به خاک پات نیاز
عاشقی را ز سر کنم آغاز
۲
جان ز نازت نمی شکیبد و نیست
چاره ای چون برآمده ست نیاز
۳
گفتی، از من نهاد مکن رازت
کسی شنیدی که من نگفتم راز؟
۴
یادم آید ز زلف او، ای دل
بازگویی به ما شب است دراز
۵
گوشه می گیرم از کمان تو، لیک
می زند غمزه تو تیرم باز
۶
یک دم، ای بخت، باز روشن کن
چشم محمود را به پای ایاز
۷
خسرو، آواز خوب دارد دوست
کیست کاو نیست عاشق آواز؟
نظرات