
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۲۱
۱
مست من چون جرعه نوشی، باده ای بر من بریز
درد جام خود برین رسوای مرد و زن بریز
۲
چشم تو مست است، گر کم ایستد ناکرده خون
خون من در پیش آن قتال مردافگن بریز
۳
دشمن جان من است آن غمزه، تا خوش گردد او
آنچه درد من شنیدی پیش آن دشمن بریز
۴
دل شد از تیر غمت روزن چو خواهد رفت جان
شربتی از جام خود باری بر آن روزن بریز
۵
خلعت رنگی ست واجب، گر کشم بر سر سبو
نیمه دیگر برین دستار و پیراهن بریز
۶
مست می رفتم، سبو بر سر فتادم، وان شکست
تار کم بشکن بدان و خون من بر من بریز
۷
تیرگی عیش مشتاقان ترا چون روشن است
بر دل تاریک خسرو باده روشن بریز
نظرات