امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۱۲۷

۱

کجا بود من مدهوش را حضور نماز!

که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز

۲

مرا مخوان به نماز،ای امام و وعظ مگوی

که از نیاز نمی باشدم حضور نماز

۳

چو صوفی از می صافی نمی کند پرهیز

مباش منکر دردی کشان شاهد باز

۴

بسان مطرف مفلس نوای سوختگان

چو بلبل سحری می کند سماع آغاز

۵

اگر چه عود توام، هر نفس بخواهی سوخت

مرا ز ساز چه می افگنی؟ بسوز و بساز

۶

بدان طمع که کند مرغ وصل خوبان صید

دو دیده ام شده از شام تا سحرگه باز

۷

خیال زلف دراز تو گر نگیرد دست

که برسر آرد ازین ظلمتم شبان دراز

۸

تو در تنعم و نازی، ز ما کی اندیشی؟

که ناز ما به نیاز است و نازش تو به ناز

۹

اگر ز خط تو چون موی سر بگردانم

ببند و چون سر زلفم بر آفتاب انداز

۱۰

امید بنده مسکین به هیچ واثق نیست

مگر به لطف خداوندگار بنده نواز

۱۱

گذشت شعر ز شعری و شورش از گردون

چرا که از پی آوازه می رود آواز

۱۲

خرد مجوی ز خسرو که اهل معنی را

نظر به عشق حقیقت، بود نه عقل مجاز

تصاویر و صوت

نظرات