
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۲۸
۱
خیال دوست به چشم من اندر آمد باز
هوای عشق دگر باره در سر آمد باز
۲
کشیده غمزه او لشکر و ولایت صبر
خراب کرد که غوغای کافر آمد باز
۳
سبک سوار من از کوی فتنه سر بر کرد
فغان به شهر، تظلم به داور آمد باز
۴
کبوتری بدم از چنگ باز رسته، دریغ
که چنگ باز به پای کبوتر آمد باز
۵
جز آب دیده نشوید غبار سینه، کنون
که خیل غمزه به صحرای دل در آمد باز
۶
بسوز خسرو اگر بخت سایه ات نکند
که آفتاب حوادث برابر آمد باز
نظرات