
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۲۹
۱
دمید صبح مبارک طلوع، ساقی، خیز
به دلخوشی می صافی به جام روشن ریز
۲
شراب و شاهد و مطرب به مجلس آر، کنون
که در صبوح نشسته ست صوفی گه خیز
۳
چو رفت توبه ام، ار صاف نیست، درد سیاه
بیار و در کله صوفیانه من ریز
۴
به درد عشق بمیرم، ولی دوا چه کنم؟
ز روی خوب میسر نمی شود پرهیز
۵
ره حجاز بزن، گریه خرابی من!
نشان هجر و بیابان ببر ز راه حجیز
۶
پیاله ام به لب و خون چکان ز دیده من
چه خوش همی خورم آن باده های خون آمیز
۷
بکش مرا ز تن و از فراق باز رهان
که زنده گردم ازین مردن خیال انگیز
۸
مدام جرعه خود ریز بر سر خسرو
ز بعد مردن و بر گور بالشش آویز
نظرات