
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۳۷
۱
کار دلم از دست شد، ای دلربا، فریادرس
تنها فراقم می کشد، آخر بیا، فریادرس
۲
تا چند بر من دمبدم از هجر عاشق کش ستم
بهر منت گر نیست غم، بهر خدا فریادرس
۳
ظلمی است شب تا صبحگه بر ما که نتوان گفت، وه
بگذشت چون از اوج مه فریاد ما، فریاد رس
۴
تا کی رقیبت هر زمان در خون ما گوید سخن
یا هم به دست خود ز ما خونریز یا فریادرس
۵
تا از تو دلبر مانده ام بی خواب و بی خور مانده ام
چون در غمت درمانده ام، درمانده را فریادرس
۶
شد جام عیشم بی صفا جایم لگدکوب جفا
بگذشت چون عمر از وفا، ای بی وفا، فریادرس
۷
آن هر دو چشم دلستان از عالمی بربود جان
یک جان خسرو را ازان هر دو بلا فریادرس
نظرات