
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۴۵
۱
دل من چون شود دور از وثاقش
که ماند آویخته ز ابروی طاقش
۲
عجب سیاره ای دارد دل من
که می سوزد جهانی ز احتراقش
۳
هزارم دیده باید گاه جولانش
که بندم فرش در راه براقش
۴
مکن ضایع، طبیبا، مرهم خویش
که خوش می سوزم از داغ فراقش
۵
گزیده شد دلم از جان که جانش
سگ دیوانه شد در اشتیاقش
۶
کجا با چون تو سیمین ساق ماند
درخت گل که پر خار است ساقش
۷
جفاهای ترا گردان کند چرخ
نرنجی جان خسرو از نفاقش
نظرات