امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۱۵۱

۱

گر نه من دیوانه گشتم زین دل بدنام خویش

بهر چه گویم صبا و مرغ را پیغام خویش

۲

چون در آید شام، آتش در دلم گیرد ز هجر

خوش چراغی می فروزم هر شب اندر شام خویش

۳

رفت خوابم ناگهان، چند از خیال موی تو

سلسله بندم به پای جان بی آرام خویش

۴

نیست چون بخت وصالم بهر صبر از خون دل

هر دمی یک جا نویسم نام تو با نام خویش

۵

صد سموم فتنه ز آه خلق سویت می وزد

روی پنهان کن، ببخشا بر رخ گلفام خویش

۶

کیست خسرو تا لب خود رنجه داری در جفاش؟

این چنین هم جابه جا ضایع مکن دشنام خویش

تصاویر و صوت

نظرات