
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۶۰
۱
خوش رفیقی او که گه گه در نظر می آیدش
لیک حیرانم که دل بر جای چون می بایدش
۲
زلف بر بالین و او در خواب خوش، وه کای رقیب
با چنان تشویش دلها خواب چون می آیدش
۳
صوفی ما دعوی پرهیزگاری می کند
باش تا ساقی مستان روی خود بنمایدش
۴
ساقیا، چون دور گردانی ز خون من بشوی
آن لب ساغر که لبهای تو می آلایدش
۵
عشق را اسباب خون من همه حاصل شده ست
یک کرشمه از سر ابروی تو می بایدش
۶
باغ رو، جانا، که نرگس در هوای روی تست
روی گل می بیند، اما دل نمی آسایدش
۷
عاشق مسکین و کنجی و خیالی و غمی
چون کند بیچاره، چون دل با کسی نگشایدش
۸
نیست عاشق را دوایی بهتر از صبر و شکیب
گر بود دانا، چنین دانم همی فرمایدش
۹
خسروا، دل بد مکن، گر یار بدخویست، ازآنک
هر چه با آن روی زیبا می کند، می شایدش
تصاویر و صوت

نظرات