
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۶۶
۱
از خدنگ غمزه دلدوز خویش
پاره سازم سینه بهر سوز خویش
۲
تا شب هجران ناخوش در رسید
بعد ازان هرگز ندیدم روز خویش
۳
ز آشنایان بر سر بالین من
نیست غیر از شمع کس دلسوز خویش
۴
در خزان هجرم از دست رقیب
از وصالت کی رسد نوروز خویش؟
۵
از رخت بر آسمان مه شد خجل
در چمن هم بوستان افروز خویش
۶
وارهم از محنت هجران تمام
گر بیابم طالع فیروز خویش
۷
خسروا، در کنج تنهایی مگوی
راز دل با جان غم اندوز خویش
نظرات