
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۷۵
۱
دیدم چو آفتابی در سایه کلاهش
سایه گرفته مه را زان طره سیاهش
۲
از بس که در کلاهش بر دوختم دو دیده
بادامه ای نشاندم بر پسته کلاهش
۳
او چشم داشت بر من، من زلف او گرفتم
تا بو که زنده مانم زان غمزه در پناهش
۴
دل رفت و در زنخدانش آواز دادم او را
گفت اینکم معلق در نیمه راه چاهش
۵
بنوشت عارضش خط از بهره عرض خوبی
آنکه به گرد عارض صف می کشد سپاهش
۶
من چشم می نیارم کز وی نگاه دارم
یارب مگر تو داری از چشم من نگاهش!
۷
کرد آن گنه که خسرو بخشیده خواست بوسی
بخشید نیست، جانا، گر هست این گناهش
تصاویر و صوت

نظرات