امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۱۷۷

۱

شبها من و دلی و غمی بهر جان خویش

مشغول با خیال کسی در نهان خویش

۲

ناورد باد بویی ازان مرغ باغ ما

نزدیک شد که بر پرد از آشیان خویش

۳

ای یوسف زمانه، بیا تا بگویمت

تفسیر احسن القصص از داستان خویش

۴

خوش وقت ما چو از پی مردن به چشم جان

بینیم خاک کوی تو در استخوان خویش

۵

تاثیر خواب بود که زیم هر شبی از تو

خوابی دروغ و راست کنم بهر جان خویش

۶

در خود گمان برم که تو ز آن منی و باز

گم گردم از چنین عجبی در گمان خویش

۷

بگذار کز زبان کف پات آبله کنم

از ذکر تو آبله کردم زبان خویش

۸

بخت بد ار ز کوی تو ما را برون فگند

کم گیر خاکی از شرف آستان خویش

۹

رفت از در تو خسرو و اینک به یادگار

از خون دل گذاشت به هر جا نشان خویش

تصاویر و صوت

نظرات