امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۱۸۱

۱

فرشته می ننویسد گناه دم به دمش

که از تحیر آن رو نمی رود قلمش

۲

نه حد دیدن خلق است روی تو، مگر آنک

قضا به قدر دو یوسف دهد جمال کمش

۳

اگر به باغ روم دل بگیردم در دم

که خون گرفته دل من به گوشه های غمش

۴

سماع و ناله من نی ز خون دل جویند

که ارغنون جگر خواریست زیر و بمش

۵

کشم ز دست تو بر چوب جامه ای پر خون

که هر که شاه بتان شد چنین بود عملش

۶

کجا ز چاشینی درد دل خبر دارد

کسی که نیست خلاص از وظیفه ستمش

۷

جفای دوست به مقدار دوستیست عزیز

عزیز عشق شناسد حلاوت المش

۸

چه جای بانگ مؤذن بدین دل بد روز؟

که روزگار بسر شد به طاعت صنمش

۹

به یک دم است کز و جان خسرو مسکین

بمیرد ار نبود یاد دوست دمبدمش

تصاویر و صوت

نظرات