
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۸۵
۱
کرشمه های سر زلف در بنا گوشش
حدیث درد دلم ره نداد در گوشش
۲
بیا که سر به فدایت نهاده ام، ورنه
چنین عزیز ندارم نهاده بر دوشش
۳
نگو که غمزه من خون کس نمی ریزد
تو یاد می ده اگر می شود فراموشش
۴
دلم ز پختن سودای وصل سوخته شد
که هیچ پخته نشد کار من به صد جوشش
۵
ز عشق دیدن رویت بمرد و سیر ندید
که گاه دیدن رویت ز دل بشد هوشش
۶
شد آتشم به جهان روشن و چرا نرود؟
که می کنم به تن همچو کاه خس پوشش
۷
به ناشناختگان بیند و نظر نبود
به صد شناخت درین مستمند مدهوشش
۸
چنان شدم که نبیند مرا و نشناسد
اگر شبی به غلط در کشم در آغوشش
۹
به جور و تلخی هجر تو چون شکر، خسرو
حلاوتی ست دران باده تا ابد نوشش
نظرات
کلام قاصر
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.