امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۱۸۶

۱

کسی که هست نظر بر جمال میمونش

زهی نشاط دل و طالع همایونش

۲

در آب خضر که محلول اوست مایه لطف

که در لطافت محلول ریخت بی چونش؟

۳

هوس ندید که خورشید و ماه خاک شوند

در آن زمین که زند گام سم گلگونش

۴

به یک حدیث کند تلخی غمش همه محو

چو زهر ناب که جادو کند به افسونش

۵

غلام آن نفسم کامدم به خانه او

به خشم گفت که از در کنید بیرونش

۶

ز غمزه گر چه کشش بی دریغ می کند او

حیات خواهم با او همه برافزونش

۷

وصال عشق به صدق آن بود که چون لیلی

به خاک رفت، در آغوش خفت مجنونش

۸

خوشم ز گریه چشمم، اگر چه غم زاید

ز چاشنی مفرح ز در مکنونش

۹

شد از تو خون دل خسرو آب، شادم، از آنک

نماز از خوی پا شستن تو شد خونش

تصاویر و صوت

نظرات